مجلسی بود بزرگانی قرار بود که در آن بباید باشند...(1)
کاغذی زین روی بر نهادِ شهر همی دادندی...(2)
در این کاغذ ایراد شده بود:
عاشقی گر بود خاطب (3) این برگه فردا به سوی خانه ی خان بیاید...(4)
مجلسیست در آن بباید که گفت ارزش عشق حقیقی خود...
تمام شهر خُطابِ عاشق "مجتمع فی الواحده البیت"...(5)
ز حیران و گریان و بریان و حتی دیوان...(6)
آمدند همه با هم خانه ی خان...
ز حیران و گریان و بریان آمد فراوان
ولو ز دیوان مردی تنها بود پاک روان
خان پس از صرف غذا خبرش(7) سخن ایراد کرد...
پرسید تک به تک: قیمت عشق از عشّاق...
همه گفتندی هزار یا که هزاران دینار...
بباید که پرداخت زِ روی دیدن یار...(8)
همه گفتند و تمام کردند سخن...
دیوانه دست بالا گرفت و بی هوا ایراد کرد:
پس چه کسی از من بی چاره در اینجا یاد کرد!؟(9)
خان سبیلِ کلفت خود بپیچاند
ز ناله مانندی برآمد ایراد...(10)
کِی(11) دیوانه تو را ز چه روی
عاشقی چنین روی مغرور!؟(12)
دیوانه همی خواند گفت:
منم دلی دارم در این سینه خفت...
خان بزرگ به او تمسخر همی راند:
زو(13) پرسید قیمت عشق چند باد؟
دیوانه همی گریاند و گریاند
تا توانست دل رایت بسوزاند...
صدای نعره ی خان ناگه بیــــامد
کِی ناعقل تو را زنجیر بِباید(14)
دیوانه همی نناد محلی
همی خواند غزل خان گوی بی عقلی(15)
بزرگی برخاست ز جای خویش
هی تشویق و بخواند وِ را پیش(16)
نا عقل خان او را بگفت:(17)
زِ چه روی چنان تشویق گفت؟(18)
بزرگ سخن ایراد نمود:
بباید چشم زِ اشکِ عشق گردد کبود...(19)
کین(20) دیوانه چنین راست می گفت
نباید وِ را به این خامی کُفت(21)
خان را چنین بر وا تبریک باد
و بعد دختر خود بر اوی نهاد(22)
تمام...
معانی:
(1): مجلسی بود که قرار بود تمام خوانین در آن باشند.
(2): اعلامیّه ای در تمامِ شهر پخش کردند.
(3)و(4): اگر یک عاشق این اعلامیه را خواند فردا به خانه ی خان بیاید.
(5): تمام مخاطبین این اعلامیه در شهر ، در یک خانه (خانه ی خان) جمع شدند.
(6): شکست خورده و دل شکسته و دل سوخته و حتی دیوانه.
(7): خان بعد از این که غذایش را خورد خبر مرگش سخنش را آغاز کرد.
(8): هزار یا هزاران دینار برای رسیدن به معشوغه لازم است.
(9): پس چرا کسی در این جمع از من سوالی نمیکند!؟
(10): خان سیبیل کلفتش را مالاند و با صذای ناله مانندی گفت:...
(11): که اِی
(12): توی دیوانه روی چه حسابی ادعای عاشقی میکنی آن هم با این غرور زیاد؟
(13): از او
(14): خان با فریاد گفت: تو یک دوانه زنجیری هستی ، تو را باید به زنجیر کشید.
(15): و به قول خان صدای دیوانه وارش را ادامه داد.
(16): دیوانه را تشویق کرد و او را صدا زد...
(17): خانِ نادان.
(18): چرا او را تشویق میکنی؟؟؟
(19): چشم باید از شدت گریه برای معشوق کور شود....
(20): که این
(21): این دیوانه راست میگفت و نباید به او بگوییم نادان.
(22): خان دیوانه را تحسین کرد و دخترش را به عقد او در آورد...
|